Saturday, January 8, 2011

قتل در مترو لندن

به مناسبت رفع توقیف چلچراغ تصمیم گرفتم از این به بعد- تا توقیف مجدد چلچراغ که امیدوارم به این زودی ها نباشه- اینجا توی وبلاگی که همین الان نیما اکبرپور برام روبراه کرد, صفحه گوست داگ رو دوباره راه اندازی کنم
گوست داگ
قصه این هفته

قتل در مترو لندن...
به خدا قاتل بود شک ندارم که قاتل بود
از اون کلاه سیاه بافتی که تا ابرو هاش کشیده بود پایین فهمیدم
شاید فکر کنید که فقط دزدا کلای سیاه بافتنی ،سرشون می ذارن. ولی من بهتون اطمینان می دم که قاتل ها و منحرفا هم از همون کلاه ها دوست دارن و سرشون می ذارن
این یکی که هم قاتل بود و هم منحرف، قاتل بودنشو از کلاهش فهمیدم ولی منحرف هم بود چون داشت زیر چشمی دختر بچه ده یازده ساله ای رو می پایید که تنها سوار مترو شده بود
یه دختر بچه بور و چشم سبز که لباس قرمز تنش بود
لباس قرمز هم از اون نشونه های قطعی و بدون ردخوره مقتول هاست، مخصوصا اگه بچه باشن، بیشتر بچه هایی که تا حالا یه بلایی سرشون اومده قرمز پوشیده بودن اینو طبق آمار نمی گم ولی می دونم که درسته.
قاتل کلاه سیاه به مقتول قرمز پوش، زیر چشمی نگاه می کرد و قلب من تند و تند تر می زد
می دونستم که عنقریب اتفاق بدی می افته
بعد اون اتفاق افتاد. قاتله جاشو توی قطار عوض کرد و دو سه قدم رفت اونور تر و صاف ایستاد کنار دختر بچه. یه خورده براندازش کرد و یهو شروع کرد باهاش حرف زدن
تنها سوار مترو شدی
چرا اون مرد پلید باید این سوال رو از دخترک می کرد، معلوم بود که یه ککی به کلاهشه، به تو چه مربوط که تنها سوار شده یا نه
دختر بیچاره سرشو بالا گرفت و با چشمای معصومش به قاتل خیره شد و جواب داد: بله آقا تنها سوار شدم
می خواستم داد بزنم قاتل بچه باز ولی ترسیدم ممکن بود چاقو ماقو داشته باشه گوشیمو از جیبم در اوردم که به پلیس زنگ بزنم ولی یادم افتاد که مترو لندن آنتن نمی ده همش به خاطر این تروریستای دیوونه اس که 5 سال پیش اینجا توی مترو بمب گذاشتن اصلا فکر اینجاشو نکرده بودن که یه روز ممکنه جون یه نفر اینجوری در خطر باشه و ادم نتونه به پلیس زنگ بزنه لعنتی های بی مسئولیت
سوال دوم قاتل کلاه سیاه از اولی هم مشکوک تر بود
کجا می خوای بری
مردک جانی، قاتل بی شرف، بچه باز بی همه چیز، می خواست بفهمه دخترک کجا پیاده می شه که ردشو بگیره و توی یه کوچه پس کوچه خلوت نقششو اجرا کنه و دخترک رو بدزده یا بلایی سرش بیاره
دخترک قرمز پوش دوباره همونطور معصومانه به بالا نگاه کرد و محترمانه جواب داد: میرم خونه مادر بزرگم
جواب هوشمندانه ای بود ولی قاتل می خواست دقیقا بدونه که دخترک کدوم ایستگاه پیاده می شه به همین خاطر پرسید
خونه مادر بزرگت کجاست؟
این سوال دیگه همه چیز رو روشن می کرد و نقشه قاتل کلاه سیاه رو به طور کامل نشون می داد لعنتی می خواست هر جور شده به هدف شومش برسه ولی من باید جلوش رو می گرفتم باید یه کاری می کردم نمی تونستم همون جا وایسم و هیچی نگم
تصادفی نبود که سر از اون قطار در آورده بودم خدا منو فرستاده بود که از یک مرگ یا حتی چیزی بدتر از یک مرگ جلوگیری کنم
دهنم باز شد که فریاد بزنم و همه رو از ماجرا با خبر کنم ولی قطار لعنتی رسید به ایستگاه، ترمز زد و من محکم با دهن باز خوردم به یه مرد گنده کرواتیی که اون وسط بین من و قهرمانای قصه ام ایستاده بود
حواست کجاس آقا
ببخشید
ببخشید که نشد جواب این میله رو گذاشتن این وسط که دستتو بگیری بهش
من که گفتم ببخشید مگه حالا چی شده
هیچی نشده شونه ام درد گرفت دسته عینک خودت هم کج شد
عینکم رو از چشمم برداشتم و نگاش کردم دسته اش تقریبا شیکسته بود لا مصب، بد شکسته بود باید یه عینک دیگه می خریدم راستش از چشم پزشکی متنفرم و اصلا حوصله چشم پزشکی ها رو ندارم
اون لحظه که آدمو می شونن و از اون عینک مسخره ها که لنزش عوض می شه می زنن به چشم آدم و هی با یه تیکه چوب حرف
بزرگ نشون می دن واقعا مضحکه E
از اون بدتر وقتی که نسخه می گیری و می ری عینک فروشی، هی باید عینکای گرد و مستطیل و مثلث بزنی تا یکیش بهت بیاد منم که اصلا هیچی بهم نمیاد و بدبختی
دارم همیشه، تا یادم نرفته یه ماجرای جالب راجع به عینک ما قبل آخرم بگم نمی دونین چه بلایی سرم آورد. دو سال پیش بود احساس می کردم که بازم نمره چشمام تغییر کرده این شد که رفتم نشستم روی صندلی چشم پزشکی و با دست نشون دادم که ای ها اینوریه یا اونوری یا احیانا بالا و پایینه کلی طول کشید تا شماره دقیق چشمم دراومد، نسخه گرفتم و رفتم عینک فروشی اونجا هم بعد از اینکه 135 تا عینک مختلف رو آزمایش کردم یه عینک بیضی شکل گرفتم و زدم ، بر خلاف انتظار بهم میومد ولی لنزاش یه خورده اذیت می کرد، اولش با خودم گفتم که طبیعیه بلاخره بدن آدم با اجسام خارجی راحت کنار نمیاد و زمان لازمه ولی بعد از چند روز سر درد هام شدیدتر شد دو سه ساعت که عینک رو می زدم چشمام سرخ می شد و سرم حسابی گیج می رفت و دردش شدیدتر می شد.یکی دو ماهی عذاب کشیدم ولی تحمل کردم فکر می کردم مثل کفش تنگ که یه مدت بپوشی گشاد می شه عینکم یه مدت بزنی با چشمت کنار میاد ولی عینک بیضیه بد قلق از آب در اومده بود وسر سازش نداشت، دست آخر مجبور شدم دوباره برم دکتر و اونجا بود که فهمیدم نسخه اشتباهی بهم داده. دکتره که خودش هم عینکی بود گفت پیش میاد ، از این اشتباه ها می شه حالا هم طوری نشده فقط نمره نزدیک بینی ات از 1.5 رسیده به 3 که با این عینک جدید که می دم برطرف می شه انشالله. همین عینکی که می زنم و لعنتی، دسته اش شکسته

داشتم توی قطار همینطور به عینکم فکر می کردم که یهو یادم افتاد اصلا چرا در اون وضعیتم
با هول و هراس اینور و اونور رو نگاه کردم ولی قاتل و مقتول هر دو توی همون ایستگاه از قطار پیاده شده بودن اومدم بپرم از قطار بیرون و برم دنبالشون که در بسته شد اگه از عواقبش نمی ترسیدم مرد کرواتیی بی جنبه رو می زدم خرد و خمیر می کردم که فکرمو منحرف کرد، ولی به جز عواقب جنایی کتک کاری در لندن، مردک خیلی هم گنده بود و ممکن بود نتونم اونقدر که دلم می خوام خرد و خمیرش کنم ، بی خیال شدم ولی
تا ایستگاه بعدی که باید پیاده می شدم به خودم فحش دادم و بابت دست و پا چلفتی بودنم پدر و مادر و همه آدمهای مسئول توی زندگیمو سرزنش کرد
بیچاره دخترک کوچولو که قرار بود من فرشته نجاتش باشم. دیگه فقط خدا می تونست کمکش کنه و از دست اون قاتل کلاه سیاه بی احساس نجاتش بده لعنت به من، می دونین تا امروز جون چند نفر رو می تونستم نجات بدم ولی با سهل انگاری و خنگ بازی موفق نشدم و همشون مثل این دخترک بیچاره به قتل رسیدن
اون شب توی خونه یه طراحی از چهره قاتل کلاه سیاه کردم که دیگه گمش کردم ولی مشابه اش رو توی اینترنت پیدا کردم و گذاشتم اینجا که می تونین با چشمای خودتون ببینین ، البته تصدیق می کنم که برای پلیس باید سخت باشه که از روی تصاویر هنری بتونه مجرمین رو پیدا کنه و به همین دلیل اون طراحی رو بهشون نشون ندادم

No comments:

Post a Comment