Wednesday, January 26, 2011


گوست داگ


قصه سام
در نیوزیلند دوستی داشتم به اسم سام. چهره اش زشت بود . موهاش تا دونه ی
آخر ریخته بود و لباس پوشیدنش به آدم نمی برد. از همه بدتر رفتارهایی بود
که می کرد. باعث می شد آدم ها دور و برش نگردند و رفیقی نداشته باشه. من
هم اتفاقی می دیدمش. یه شب توی یه بار شلوغ دیدم اش. داشت با دختر
بسیار زیبایی می رقصید. دختره مدام می بوسیدش و مرتب خودش رو در
آغوش سام رها می کرد. پسرهای خوش قیافه به سام بد نگاه می کردن. مطمئن
بودم که دارن به شیوه های مختلفی که می شد سام رو کشت فکر می کردن.
مرد زشتی که
دختر زیبایی کنارش داره، هیچ وقت محبوب کسی نیست. اونم مردی به
زشتی سام.
بعد از نیمه شب بود که سام و دختر زیبا دست در دست هم بار رو ترک کردن.
یادم نمیاد که اون شب با سام حرف زدم یا نه، ولی چند روز بعد که دیدمش، قصه ی جالبی برام تعریف کرد.

سام اون شب ، گوشه ای از بار تنها نشسته بوده. و دختر زیبا مشغول سر و
کله زدن با پسرهای خوش تیپ بوده. اونا مدام براش نوشیدنی می خریدن و
لحظه ای تنهاش نمی گذاشتن. سام در دورترین نقطه ی ذهنش هم تصور
نمی کرد که دختر ه بهش توجهی بکنه اما از اونجا که هیچ چیز توی این دنیا قراردادی نیست،
دخترک لحظه ای به کنار میز سام می رسه و تا نگاهش با نگاه سام تلاقی
می کنه، دچار احساس غریبی می شه، دستش رو به سمت سام دراز می کنه و می گه: « سلام من آنجی هستم. »
سام با اینکه خیلی هیجان زده شده ولی یکی از همون رفتارهای غریبش رو نشون
می ده و بدون اینکه از جاش جم بخوره، لبخند بزنه یا حتی حالت صورت
زشتش رو عوض بکنه، دستش رو به سمت دخترک دراز می کنه و می گه :سلام

دختر از سردی رفتار سام ناراحت می شه و برای تلافی جواب می ده: « تو خیلی عجیب غریبی. اصلاً شکل آدم نیستی. »
سام هم به شوخی، البته بدون اینکه بخنده، می گه: « چون آدم نیستم.
پدیده ام .
چی هستی؟؟؟
پدیده.پدیده ای اتمی حاصل شکاف چرنوویل. »
دختر با چهره ای در هم کشیده می گه: « پدیده ی چی چی نویل؟ »
سام ادامه می ده: « چرنوویل. وقتی که اون شکاف اتمی بزرگ ایجاد شد، من
به وجود اومدم. در یه مرکز مخصوص آزمایشات ژنتیکی پدیدار شدم. مرکزی
که نزدیک محل حادثه بود و تحت تأثیر امواج رادیواکتیویته قرار گرفت. »
دختره با همون چهره ی درهم، روی صندلی کنار سام می شینه و می گه.
- پس به خاطر امواج این ریختی شدی؟ چند سالته؟
سام که می بینه دختره پای حرف زدنه جواب می ده: « من امسال هشت سالمه ولی پارسال پنجاه و یک سالم
بود. شکل جورج کلونی بودم و همه دوستم داشتند. ممکنه سال بعد پنج
ساله بشم یا هفتاد ساله. روند رشد من مثل سایر آدم ها نیست طوری که
روزهای خاصی از سال همه چیز برام عوض می شه. فعلاً که هشت ساله ام،
بی مو و زشتم و کسی دوستم نداره. »

دختره باز هم از سام سوال می کنه و سام دروغ های شاخ دار بیشتری تحویلش می ده تا دختر به کلی باور می کنه که سام آدم نیست و تمام شب رو باهاش می رقصه و آخر شب هم همراهش می ره خونه اش
صبح روز بعد خورشید که بالا می آد، دختره توی رختخواب سام از خواب می پره و سام رو سفت بغل می کنه و به سختی در آغوش می فشره و با بغض و گریه می گه: « واقعا متاسفم.
متاسفم. »
سام که با این حرکت ناگهانی از خواب پریده و حواسش به چیزی نیست،
جواب می ده: « چرا متاسفی؟ از اینکه اینجا هستی؟ »
دختر سر تکون می ده و می گه: « نه، از این متاسفم که تو فقط هشت سالته و
به این روز افتادی. تازه اصلاً معلوم نیست سال دیگه چه شکلی بشی و چه
بلایی به سرت بیاد!
سام که تصور نمی کرد دختره اونقدر احمق باشه، با خنده جواب می ده:
« مگه باورت شده؟ من این مزخرفات رو گفتم که شب بیای پیشم. من بیست
و نه سالمه، نقاش ساختمونم و زشتی و کچلی هم ارثیه ی فک و فامیل
پدریمه. »
دختر کمی از سام فاصله می گیره، به صورت زشتش خیره می شه و ناگهان
سیلی محکمی بهش می زنه و هر چه از دهنش درمیآد رو نثار سام می کنه . بعد
هم لباس هاش رو جمع می کنه و از خونه ی سام می ره.


نمی دو نم، یا دروغ های بزرگ باورپذیران، یا دخترک عاشق قصه گویی سام
شده بود. به هر حال سام زمانی اشتباه کرد که از خیالش خارج شد و به
واقعیت برگشت. او می تونست هنوز هم پدیده باشه و دختر زیبا کماکان برای سن کم و سر طاس و چهره ی زشتش اشک بریزه.

بعضی از آدم ها دهن بین ان. عاشق کسی می شن که خوب حرف می زنه
خوب دروغ می گه و بامزه شوخی می کنه. من اما عاشق کسی می شم
که خوب نگاه می کنه. کسی که با چشماش حرف می زنه و با چشماش دروغ
می گه. کسی که با نگاهش منو مجاب می کنه که دوستش داشته باشم.

دهن بین ها معمولاً اشتباه می کنن. من هم معمولاً اشتباه می کنم. با
این تفاوت که دهن بین ها وقتی به اشتباهشون پی می برن با همون سلاح
به جنگ حریف شون می رن. اونها وراجی میکنن، فلسفه می بافن، و از همون
کلمات و جملاتی که زمانی نشان دهنده ی عشق شون بود، به نشونه ی نفرت
استفاده می کنن.
من اما مثل مگس در تله می افتم. چه طور می تونم به یک آدم بگم در نگاه
تو چیزی هست که در وجودت نیست. این جمله معنایی نداره. آدم ها نگاه شون
رو جزیی از وجودشون می دونن.
قصه سام" قسمت کوتاهی از کتاب جدیدم به اسم "همین روزها" است.
ضمن اینکه "همین روزها" همین روزها از زیر چاپ میاد بیرون.

2 comments:

  1. من اما عاشق کسی می شم
    که خوب نگاه می کنه. کسی که با چشماش حرف می زنه و با چشماش دروغ
    می گه. کسی که با نگاهش منو مجاب می کنه که دوستش داشته باشم

    تاثیرگذار. این تیکه عالیه

    ReplyDelete
  2. شخصیتی که از دختر ساختی بیشتر پدیده است تا سام!

    ReplyDelete